منتظر سرنوشت....
توی تک تکه ثانیه هام به تو فکر میکنم.... به این که چی شد که اینجوری شد... چرا نتونستم درست تصمیم بگیرم تا که به اینجا نرسیم....مرتضی فکر کردن به آینده یک کابوس شده واسم.... دلم میخواد تیک تیک ساعت رو نگه دارم توی همین لحظه بمیرم.... آینده ای که تو توش نباشی احساسی نباشه عشقی نباشه.... یا آینده ای که تو باشی ولی پر شک باشی پر بی اعتمادی باشی....
تمام اینها مثل خوره داره مغضم میخوره....مرتضی حتی اگه بری حتی اگه دیگه نباشی...خاطرات همین چند ماهه واسم دنیایی می ارزه....من کنار تو به آرامش رسیدم کنار تو عشق پیدا کردم....تو شدی تمام دنیام.....تنها ترس از دست دادنت بود که به اینجا رسوندمون....البته من هم یه سری اشتباه کردم ولی عاشقت بودم و هستم.....هنوزم باور ندارم که رفتی هنوزم امید دارم که برگردی...میگم برو با کسی که لیاقتت رو داشته باشه میگم واست دعا میکنم اره دعا میکنم...ولی دیگه چیزی از مهسا نمیمونه....نمیدونم باید چیکار کنم...فقط منتظرم تا ببینم سرنوشت چی میشه....
نظرات شما عزیزان: